شعری برای شهدا لفور از برادر محرابی
شعری برای شهدا لفور
ســلام ای والـدين ســرفــرازان
سـلام سـازنـدگان اين شهيـدان
خوش آمـد بر شما در بـزم ياران
قـدوم پـاکتـان بر مـــژه هـامان
دلم تنگ است سخن دارم فراوان
زجنــگ کفــر با مـردان ايمـان
از آن روزی که جنگ آغاز گرديد
بسيــجی همـدم سـرباز گـرديد
سپـاهی مـردمان را کرد دعـوت
هـوائـی با زميـن دمسـاز گرديد
ز رهبـر نامه آمد اين جهاد است
زمــان يکــدلی و اتحــاد اسـت
سواران اسب حـق را زين نمودند
بخـون درجبـهه ها آذين نمودند
کـمــر را بستــه بـا قـلاب هـمـت
يقين زين عاشقی نيز حکمتی هست
چو اذن جنـگ را مـردم شنيدند
شهيـدان يک ره ديگرگـزيـدنـد
گهی لبيـک گفتنـد گه دويـدند
زخـون نقشی زکشور را کشيدند
همه رفتنـد مرا با خـود نبـردند
نـدای رفتـن و تاختـن سـرودند
شـده چشـمان به راه رجعـتشان
ولی سرهای بی تـن بوده ديدنـد
بدل گفتم رسالت پس کدام است
به سنگرهای تک تک سر کشيدم
سـراسـر جبهه ها را من دويدم
ولـی خشنـود انوشـا را نديـدم
گمـانم پيشتر او گـشت پـرپـر
توی سـردشت سر او را بريدند
همان خشنود که از پاشاکلا بود
هـم او در خط سرخ انبياء بـود
درنگ را من دگر جايـز نديـدم
به شهرخون همان مهران رسيدم
گرفـتم من سراغی را ز شعبـان
يکی گفت محرابی را من نديدم
شـهيــد اولـی را مـن نـديـدم
شعبــان محـرابی را من نديدم
شـهيـــد اول کالـيـــکـلايـي
شعبــان محـرابی مـرد خـدائی
بـسـمت ديـگر جبـهه نشستـم
به مرز شــهـر آبـادان رسيـدم
کمی از غم به احمـدی نوشتـم
ز آبــادان و زيبـــائی نوشـتـم
آبادان دگر از آن غصه پيـر شـد
اسـحـاق احمـدی آماج تير شـد
بـگو اسحـاق که او بی مـدعا بود
شــهيــد اول گـالـشــکلا بـود
پيـام آمـد که آغــازی دگـر کن
بسـوی غرب کشور هم سفر کن
رسيدم جبهه های حاجی عمران
سـراسر غرق خون ديدم شهيدان
نديـدم يــار علی را نـزد ايشـان
نـمـودنـد پـرپرش در آن بيابـان
خـونش ديدم ولی جسمش نبوده
نـريـمـانی بـخـون خــود تپـيده
جــلال خــليــلی در يـادم آمـد
تـقــی تــوکلــی را يــاد کـردم
نشـسـتيـم تا بيـايد بـر سر قـول
نـيـامـد او , يقيـن گرديده مقبول
جـلال و يـارعلی چـه بـاصفـاينـد
شـهيــد عــاشــق کـاليـکلاينـد
صفــدر جعـفـری مـرد خدا بــود
غيـور و شيـر مـرد جبـهه ها بـود
هميشــه در نبــرد اشــقيـا بـود
شب هنـگام در نمـاز و در دعا بود
غلام ســاجـدی هـم يــار او بـود
نبــرد با دشمنـان در کــار او بـود
نـمـوده او اُفول در خـط مـوسيان
بـرای حفظ مُلک و ديـن و قـرآن
ستـــار تـقــوی جنــگاوری بـود
بـخـط جبـهه هـا نـام آوری بـود
عجب شوقی به جنگ و جبهه او داشت
کـه او سـربـاز خــط رهـبــری بــود
غــلام و صفـدر و سـتــار تقـوی
شـنيـدم بـوده انـد رئيـسـکلائی
نـادر محـمــودی يـکتــای دوران
خطـوط جبـهه ها را او نگـهبـان
اگـر رفتـه کلاشيـن بـهـر قـرآن
فدا کرد جان خود در آن بيـابـان
يقيـن تا کــربـلا راه کـمـی بـود
به عشـق کربـلا در دل غـمی بود
کنــارش جمـعـلی اکـبـری بـود
رفيق راه و جنـگ را مشتری بود
اگــر در صـالـح آبـاد داشت مأوا
ز خـون سـر نمـود حق را مهيـاء
حيـدر اميـنـی از خـاطـرم رفـت
شهيـد متـقـی از خـاطـرم رفـت
سه همسنگر سه جنگی اين سه ياران
از آن عـالـمـکـلا رفـتـنـد به ميدان
قبــاد اسـماعيــلی را روزی ديدم
ز پــستــی زمـان از او شنـيـدم
به گفـت دنيا نمـی ارزد به کاهی
شـهـادت هست نمـای بی ريائی
قبادی را که بــود ممـلو ز ايمـان
تـولـد گشـت روستـای دهـکلان
شهيـد قــاسـمی در دفتــر کـار
شـده درگيـر بمب قــوم بـدکـار
ز تيـر و تـرکـش او ترسی نـدارد
شهيـد است و زمرگ ترسی ندارد
شهيد مجلـس اسـت بر او مبارک
شـده چشـمـان او باز در لفـورک
گلـی دائم به فکـر جبـهه ها بـود
ولـی بـود و لبـش ذکـر خدا بود
شـده چنگوله درگيــر با ستمکار
خـريـداری شـده خونش به بازار
گلی دانـشـجــوی آن شهدا بـود
قـبـول از مـردم پـاشـاکـلا بـود
داود صــــادقی اهــل وفـا بـود
ز جـانبـازی شـهـيـد کربلا شد
داود در نفـت چال آمـد به دنيـا
شـهـادت را خـريد بر اهـل دنيا
عمـران قربانی هم يک جوان بود
تـوی ماهـوت او يک قهرمان بود
نـمـوده جـان خـود را آنجا اهداء
خـداونـدا بـيـامـرزش خـدايــا
جـوان مـه جبين نســل گالش
شـهـادت را بـخـون داده نوازش
صـادق قاسمی هـم بود خستـه
شهيـدش کرده اند مرز شلمچه
لفـورک بـوده اسـت منزلـگه او
سخنهايش چو درويشان به ياهو
ابـوالحسنِ افشـار يــاورش بـود
سـرِ پل ذهـاب همسنگرش بود
شهيد شد بوالحسن در نوجوانی
زلــفــور آمـده و از بـورخـانـی
قـلی اکـبـری شـد قطعه قطعه
دم صبــح در کنـار شرق دجله
قلی پـاشــاکلا آمـد بـه دنـيـا
نشـد تسليـم زرق و بـرق دنيا
نصراله نـاصری می گفت يا رب
يقين او خواند نماز عصر يا شب
نصـراله از کفـاک آمد به ميدان
به دشمن کرد هجوم تا دادنِ جان
که در گيلانغـرب گرديد خامـوش
هماغوش است با افشـار هماغوش
دگـر پيـری ابـوذر وار مـرام است
ورا حسـن مـرادی نيـز نـام است
ميـان فـاو او مجـروح گـرديـد
همانجـا طاقت او هم تمام است
به همراهش دو شير و دو پسر داشت
دو تا گـوش جـگـر نـور بصـر داشت
مصطفی در سنندج گشت پرپر
علـیِ اکبـرش در هــور شنـاور
نه در هـورالـهـويزه اکبـری داشت
نه عين مصطفی خود ياوری داشت
سـه مرد جنگـجو سه مرد سرحال
مـرادی هـا شـهيـدان نفـت چـال
نـظـر رستـمـی خـط مريـوان
شـده آمـاج تيـر قـوم عـدوان
ز شهر فاو پرواز کـرده ايـن نام
شهيـد تشنـه کـام تقیِ آشـام
رضــای هـاشـمی خـط هويزه
سبـوئی از شهـادت سر کشيده
نـظر و تـقـی و رضــا هـاشمی
سـه ديـگـر از محـلـی مـرادی
عـليـرضـا مـفيـدی نـام بــوده
که در هورالعظيم قدش خميده
مفيدی از شهميرزاد آمـد اينجا
لفـورش شد قبـول در توی دنيا
ز لاکـوم آمـده محسن شعبانی
مـريـوان عمر او شـد جـاودانی
از آن سومار کـه هردم ياد کردی
مـحـل قتـل خـيـرالـه عبـادی
زمـانـی بــاز تـو فـاو را يـاد آور
سـعـيــد کــلاگـر را يــاد آور
شـهيـد شهـرک فـاو بسـيارنـد
سعيـد کـلاگـرها از آن ديارنـد
مهـرداد خـليلی مأمـور حق بود
شهيد صادق بیِ زرق و برق بود
دگـر برگشته ام من خط سومار
که تا دشمن ببينم ذلت و خوار
نـورالـه روح الـه پـور را نديدم
به عشق کربلا از عشق سـرودم
خيراله و سعيد , مهـرداد نوراله
شهيـد از نفت چالنـد نيز اينها
عبداله مسلمی نامش بياد است
شهيد ديگری از شهر فـاو است
به عبـداله و به خسرویِ خسته
هم عبـداله شهيـدِ شـهر بصـره
چـه آنان هـردو از درزی تـبارند
که موسيان خسرو را از ما گرفته
شـهيـد خسـرو و عبدالـه درزی
عبـداله مسلمی هر سه بورخانی
غـلامـرضا فرجـی جنگجـو بـود
شلمچـه بهـر او در گفتـگو بـود
فـرجـی از نکـا ليک در لفور بود
سکـوتش بدتـر از نـار تنـور بود
عـليـرضا امـيـری مــرد ايمـان
شـهيـد ديگـری از غـرب ايران
گـزيد او دهلران را مقتل خويش
ولـی قلب همـه از بهـر او ريش
چو آن گيـلانغرب بر ما گذر شد
علـی خبـره هـم مـدّ نظر شـد
الـه ای شهر بگـردی تکـه تکـه
گـرفتی تو علـی محمـد خبـره
ز رحمـانی بگم ای داد و بـيداد
شـهيـد راه حـق زنـدان بغـداد
هـمانی را کـه نـام او علـی بـود
اميـرالمـومنيـن او را ولـی بـود
رحمـانی , خبره و ديگـر اميری
سه ديگـر از شهيـدان بـورخانی
رضــا و قـنـبـر علـی صـباغـی
دو مرد جبـهه ای هر دو سپاهی
رضـا گشتـه شهيـد در فکه امـا
علی گشتـه شهيـد از شيميـائی
آرائی قاسـم هم در خط سـومار
فـداکـاری نـمـوده کـرده ايـثار
نشـان کـرد او زمانی دشمنان را
گهـی بر زخمـيان بوده پـرستار
دو صـباغـی رضــا و قـنبر علی
قاسـم آرائـی نـيـز دهـکـلانـی
شعبانعلی نجـفی در طبــق شد
در آن پاسگاه زيد او مردحق شد
بـغــريد و بــزد او دشـمنـان را
همه در هم بريخت پاسگاهيان را
شعبان دادمهرِ چست و چـالاک
عجب از تير دشمن رفت در خاک
سوسنـگرد قسمتش بوده شـهادت
شـهـادت بـوده بـهـر او ولادت
جوان نـازنيـن قـبـاد فـرهـادی
جوانی سر به زير او بوده خاکی
صـفـای سنـگر همسنگـران او
همه همسنـگران را بود هـادی
شـعبـان نجـفی قـباد فرهـادی
ز مرزيـدره دادمهـر هم آلاشتی
حشمتِ داودی در مـوقع خواب
بشد مجروح ز تيـر مردی ناپاک
هماندم دست و پايش را به بستند
شهـادت نامه را بهـرش نـوشتنـد
داودی از رئيـسـکلا بـپا خـاست
ز خونش موی فرقش را بياراست
دگر برگشته ام من سوی دجله
ببينـم تا ز يـارانـم کـه مـانده
درويشـی بوده او اسفنديار نـام
که از سر تا به پايـش تير باران
ز روستـای کيـا سلـطان طلـوعش
به شرق دجله کرديم جستجويش
صـفـرِ آقـايي مـرد خــدا بـود
شهـادت را خريد او از جوانـرود
بـرزو بـود در جزيـره همچو مجنون
چه مجنونی که از سر تا به پا خون
او درويـشـی ز درگاه خدا بود
خريـدار شهادت گشت او زود
صفر و برزو هـم از شاهکلايند
يقين هم سفره سلطان کيايند
حسين عابدی از فـاو رسيـده
گلـو و صـورتش ترکش بريده
تمــام پيـکر او گـشت زخمی
گلی ديگر از اين گلشـن رسيده
شهيد عابدی هـم شـاهکلايي
نـمـايـي از صـفـا و بـا وفايي
مهروان نوذری چه جنگجو بود
تمـام ميمک از او گـفتگو بود
چو دشمن نام او را می شنيدند
همه ناگـه ز ترسش می رميدند
که خرمشهر را ديدم پر از خون
عليزاده به خونش گشت گلگون
همان بابا که نامش چون پدر بود
به سنگر يکه و يکتـا گـوهـر بود
بـابـا و مهروان جنگ نـاخدايند
شـهيدان از ده ميـرار کـلاينـد
يـاد شـجـاع اديـانی بـخير بـاد
همـان انصـار حسينی بخير باد
شـهـيـد کـربـلا چـهـار ايـران
صفـا و مهربـانيش بـخيـر بـاد
اسماعيل ميرزايي درشهر بستان
فـداکاری نـمـوده از دل و جـان
چنان جنگيد تا خود رفته از هوش
شـهـادت را گـرفتـه او در آغـوش
بـه شـهرِ بستــانِ خستـه رفتـم
اسماعيل ميرزايي را هم شناختم
در آن شهری که کرکس بوده بسيار
کبـوتــر بـچـگان را تـوی منـقــار
محمد صـادق آمـد ام الرصـاص
دم مردن همی خواندسورة ناس
رضــايي داشــت ايمـان فـراوان
شهـادت را خدا داده است ارزان
از آن گالـشـکلا مــردان لايــق
شجاع واسماعيل اسحاق وصادق
عليـرضا احمدی مـرد راز اسـت
ز ظاهـر های دنيا بی نيـاز است
ز شلـمچـه يکی بـاز پيکر آمـد
رضــايي محـمــد از سفر آمـد
گلـی بـود نـاشـکفته پرپـر آمد
به رسم هـديه سوی کشور آمد
جــوانـی بــود عــادلِ ولـی پـور
ز رزمش گشت چشم دشمنان کور
بـلافت را مـنزل و مأوا نـمـوده
شـهـادت را برای خـود خريده
شـده اسفنديـار هـم شيميايي
کجـوری مرد حق مرد خدايي
شدند از گشنيان مردان کـاری
عادل احمدی و محمد رضايي
يکـی هـم آن شهيـد شيميايي
که نـامش برده ام بـالا کجوری
نصـراله امينی بـود شيـر مـردان
شهيد گرديده در آن دوب هردان
امينی شير مـرد جبهه ها بـود
امـيـنـی از ده اميرکـلا بــود
که يـونس اسدی مرد نـمـونه
به پيرانشهر شـد با تير نشونه
يـونس از مردم اسبوکـلا بـود
جـوان نـازنين و بی ريـا بـود
مـحـمـدی عـلی اکبـر دوران
بـه اذن والدين آمد به ميـدان
تمـام جبهه هـا را او نظر کرد
دم آخر به شلمچه سفـر کـرد
علی اکبر کريمی رفت با شور
سـفر آغاز کـرد تـا وادی نـور
به شهر خونِ خرمشهر رسيده
ولی روحش از آن کالبد پريده
علی اکبر محـمدی . کـريـمی
لفورک بـوده انـد در نوجوانی
سلام ای يوسفی ای مرد ميدان
مـحمـد و رضـا را نــامــداران
در آذربـايـجان دادی تو هم جان
خـدا قسـمت نمايـد باغ رضـوان
يـوسـفـی در قائـمشـهر داد آواز
ز لفـور هـردو بالم شـد به پـرواز
رمضـانعلی واحـدی در حـلبـچه
بـه همـراهـی يـارانـش نشـسته
نمـودنـد ياوريـش تيـر و تـرکش
مـدام و مستـمر بنمـوده راهـش
خـاطر حبيـبی هـا هــردو در ياد
ايـوبش کشـتـه شد اندر مـهابـاد
ز اسماعيل که بسته خون به حجله
شهيدش کرده اند در شـرق دجـله
عـلـیِ قــنـبـری قـهـار عبـدی
شــهيـدنـد و شهيـد جـاودانـی
علـی از عـاشقـی در فـاو مـانده
که قهار هم به سومار اسب رانده
دو حـبيبـی دگـر علـی قنبـری
که گويند بوده اند آن سه کفاکی
قهـار عبـدی از اسبوکـلا هـست
شهيـد شيـر مرد جبهه ها هست
عـلـیِ مـظلـومی مـظلـومِ ديگـر
شهيـد است و شهيد غرب کشور
فـرامـرز عـزيــز جـبار طـيبـی
شـهيداننـد از بـمـب هـوايــي
کـفاک آورده با خود باز شهيدان
طيبی ها و مظلومی سـه يـاران
مــهــدیِ رمـضـــانیِ فـداکـار
شلمچه جنگ کـرد با قـوم کفار
در آن جبهه بخونش شـد شناور
بـخون غـلتــيـد ســربـاز دلاور
مهدی از شاهکلا کز خاطرم رفت
بـگـفتـا مـادرش بال و پرم رفت
ز مـــداح و شــهـيــد راه داور
عليـرضـا محـرابی مــرد سنـگر
که هـم جانبـاز بود هم شيميايی
مـدرس بــوده و بــوده مـــربی
که اين جـانباز از کاليکـلا بـود
تـمام پيکرش تـرکش سرا بـود
شـهــيد آخـريـن و مـرد ايـثار
خبرسـاز ساجدی نامش سپهدار
سپهدار مرد حق مرد خدا بود
بـراستی او بلال عصـر ما بـود
شـهيد آسمـان شـهـر تهـران
شـهيـد خـاتـم رئيسکلا بـود
خـداونــدا بـحـق نـور عينت
شهيدان را ببخشا بر حسينت
تو محـرابی اگـر عبـاس نـامی
اگر داری تو شيرين تر کـلامی
بيا اينـک زبـان و هر دو لب بند
بگير از آن شهيدان عبرت و پند
دمی از کوی اين عشاق گذر کن
کمی زان تربت غم روی سر کن
تو ای شاعر صفت بس کن گزافه
شـهيـدان جـملـه الگـوی زمانه
شـهيدان عِنـده رَبِ يُرزَقـونـَنـد
شـهيدان تاجران جـان و خونند
تو با يک فاتحه زين جا گذر کن
بـه پا بوسی آنان يـک سفر کن
بپـا خيـزيد جميـع ميهـمـانـان
بخـوانيـد فـاتحـه بهـر شهيدان




